عشق آخر | ||
|
آسمان دلم بی تو غروب است خواب و خیالم در بدر ورود است از آن لحظه که دیدمت نخست سیمای شاد و خندانت را نخست بوی عطرت آنچنان مستم کرد که مدهوش و خاموش گشتم نخست می نشینم به درت تا درآیی دیدمت لختی و خاموش شدم نخست حک کردم چهره معصومت را در عمق وجودم تا خاموش باشم نخست تصور دمی با تو بودن گشته آرزویم نگاه کنم به تو و نگاه کنی به من آرزویم تکه تکه شد قلبم بر خاک افتاد از غمت به قلبم صد چاک افتاد قلب بی تابم در انتظار توست چشم دوخته ام به در,دل کنار توست گر شنوی دوستت دارم چه خواهی کرد زمین را به زمان خواهی دوخت,چه خواهی کرد روز و شبم گشته تباه از غم عشقم خندان و دل بی غم در آرزوی حسرت عشق خواهم مرد چیزی نگویم و بی صدا خواهم رفت زیر درخت تاکی که بود آن زمان درون خانه ی عشقت , پاییز هوا بارانی و بغز اندر گلویش همچو من بی تاب گشته , کنج وجود باز آسمان دلم بی تو غروب خواب و خیالم در بدر ورود ای گل سرخ و سفید پر پر بشین دمی در کنارم یک سر آمدی و دلم پر کشید به بی کران سوی دشت و آسمان و بیابان با دیدنت بغز آمد در حنجره ام دانه دانه اشک بی اختیار بر گونه ام دو دستم را بلند کردم خدایا سخت مگیر برمن عشقم خدایا ما مهمانیم و تو کریم رسم مروت نیست که رنجورت کنیم ای حکیم نظرات شما عزیزان: fatemeh
![]() ساعت10:15---18 دی 1391
سلام لینکت کردم به وبلاگ من سری بزنazderasti.loxblog.comلینکم کن مرسی
|
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |