عشق آخر | ||
|
گرچه گشت نامه ی زندگیم مبهم گر چه گشت گرفته زود زمن دنیا تهی نگشت قلبم ز وصال تو ای دوست تهی نگشت از الطاف محبت تو ای دوست گر نویسم شرح حالم را چنین نگنجد در دفاتر و اوراق جهان سخنم سوزی دارد که نهان گشته پشت این سخن نرمم گر تامل کنی لختی اندر سخنم شنو ناشنودنی های سخنم من خام بودم و ندانستم سخنم لیک زین پس کوته ست سخنم آنقدر مملو گشته قلبم ز بغز که ندانم چه بگویم و چه نویسم حال که این گونه نویسم دردی ست در دلم مبهم گر خواهی رسی به اوج هر زمان باید نشیند مهر دوست بر دلت دایم هر چه هست غیر ازین برون ریز که نه کار به جایی بری نه آسودگی دو دستت را بلند کن ای برادر بچین میوه ای از باغ دوست روان کن اشکی از دیدگان که خوش آید زتو پروردگارت بکش آهی ز اعماق وجودت تا بسوزد لشکری را یکباره ز زیر وبم گر یابی فرصتی را بی کس گرچه اندک باشد این زمان تقسیمش کن با کردگار تا ببخشد به تو عالمی را به یک بارگی نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |